فرزند‌آوري كمتر نشانه بي‌مهري زنان نيست
 
kurdland
كئ وه كوومن ساردوگه رمي روژگاري چيشتوه -گاله ده شتي گه رمه سيروگاله كويستاني گه دم ----هيمن---- دلم ته نگه وچه ووم تاره ورئ م دوور-وه كووس كه فتي ووه چارناچار-تونيش ئووشي،نيه ده ردت له گيانم-شه راوو ئه رنه مه ن ساقي خه رگ بار --په رته و

 
 

امهشيد شريف در سوئد «روان‌شناسي يادگيري» و «آموزش عمومي» خوانده و دوره‌هاي مربوط به مهارت‌هاي زندگي را فرا گرفته‌است؛ دوره‌هايي كه به گفته او، طي آنها متخصصاني تربيت مي‌شوند كه مي‌كوشند بهداشت روحي و رواني جامعه را كنترل كنند. او سال‌ها در موسسه‌اي به نام «سيس» در سوئد كار ‌كرده و پس از بازگشت به ايران دفتر مشاوره‌اي كوچك و دنج اما زيبا و آرامش‌بخش راه‌اندازي كرده تا دانش، تجربه و اندوخته‌هايش را در اختيار جوانان و خانواده‌هايي قرار دهد كه با دشواري‌هايي در حل مسايل پيش ‌روي خود مواجه‌اند. مي‌گويد كه يكي از انگيزه‌هاي اصلي‌اش براي بازگشت به ايران، ورود به كار فرهنگي در جامعه ايران بوده و به همين منظور هم تجربياتش را در كتابي به زبان فارسي نگاشته‌است. گفت‌وگوي‌مان درباره تحول مادري در جامعه امروز ايراني، محدود به واكاوي جنبه‌هاي روحي و برداشت‌هاي ذهني زنان جوان اين نسل نماند و ديگر جوانب اين پديده نيز به بحث افزوده شد؛ اتفاقي كه از منظر خانم شريف تصادفي هم نبود زيرا او باور داشت كه تمايل به فرزندآوري محصول رابطه متقابل والدين و جامعه هست و نوعي احساس امنيت رواني كه از جامعه به خانواده‌ها منتقل مي‌شود، در كاهش يا افزايش بارداري‌هاي آگاهانه افراد موثر است. او مي‌پذيرفت كه تجربه مادري، تجربه‌اي در حال تحول است اما تاكيد داشت كه اين تحول هيچ ارتباطي با كاهش مهر مادري در ميان زنان ندارد.

‌خانم شريف، در يك برداشت عمومي و با مشاهدات پيراموني‌مان اين‌طور به نظر مي‌رسد كه شاهد تحولي در نقش و تجربه مادري هستيم. نگاه زنان و البته نگاه جامعه به مقوله مادري در حال تحول است. شايد بتوان مدعي شد كه اين تحول محدود به جامعه ايراني هم نيست و در همه جوامع در حال توسعه و توسعه‌يافته قابل رديابي است. انگار هر قدر جوامع مدني‌تر و توسعه‌يافته‌تر مي‌شوند و شهرنشيني گسترش مي‌يابد، ارزش‌ها و كاركردهاي سنتي مربوط به زنان هم تغيير مي‌يابد. آيا شما هم در جلسات مشاوره خود با زنان و دختران جوان با اين پديده مواجه هستيد؟ آيابه راستي تمايل به مادري تغيير يافته و كمتر از گذشته شده‌است؟
قطعا همين‌طور است. من هم با شما موافقم كه گويي جهشي جهاني صورت گرفته و در خيلي از كشورها، خيلي از افراد تمايل دارند از آن بافت‌‌هاي سنتي و پيشين خارج شوند. طبيعي هم هست كه چنين باشد و اين تغييرات به نوعي همان بهايي است كه ما انسان‌ها براي مدرن شدن‌مان مي‌پردازيم. البته اين تحولات خيلي هم با ساخت‌ها و بافت‌هاي قديمي ضديت ندارد بلكه عمدتا ناشي از عدم كارآيي آنهاست. زماني را در نظر بگيريد كه براي خانواده‌هاي كشاورز، كار روي زميني كه در اختيار داشته‌اند، اهميت بسياري داشته و تعداد بيشتري از افراد روي آن زمين كار مي‌كردند. در اين وضعيت تعداد بيشتر افراد به ‌معناي توليد بيشتر و تحرك اقتصادي بالاتر بوده و طبيعي است كه با توليد فرزندان بيشتر، خانوار به‌عنوان يك نهاد اقتصادي رشد بيشتري مي‌داشت. اما امروز ديگر كمتر اين‌طور زندگي مي‌كنيم نه به اين معنا كه اين سبك از زندگي به‌كلي از بين رفته ‌است، ولي خب به‌شدت كاهش يافته ‌است. به اين نكته هم بايد توجه داشت كه منظورمان از مهر مادري چيست. آيا صرف اينكه يك زن مدرن امروزي حاضر به داشتن پنج يا شش بچه نيست به اين معناست كه مهر مادري كمتري نسبت به گذشتگان دارد؟ چنين برداشتي اساسا چقدر درست است؟
‌شما چه توضيحي داريد؟ آيا مي‌شود ‌فرزندآوري بيشتر را ناشي از تمايل زنان به ايفاي هرچه بيشتر وظيفه مادري يا مهر مادري بيشتر نسبت داد؟
من اين نظر را قبول ندارم چون نمي‌شود دلايلي منطقي براي اين رابطه آورد. اول اينكه بافت‌ و ساخت خانواده‌هاي جديد تفاوت بسياري با گذشته كرده و اساسا نياز به فرزندآوري كمتر شده‌است. به علاوه، در جامعه جهاني امروز آنچه اهميت بيشتري دارد سلامت روحي و جسمي انسان‌هاست. كشف پني‌سيلين و واكسن‌هاي مختلف توانست‌ درصد قابل‌توجهي از مرگ‌وميرها را كاهش دهد، بنابراين ترس اوليه خانوارها درباره از بين رفتن كودكان و كاهش فرزندان‌شان هم از بين رفت. فراموش نكنيم كه شكل و نحوه بروز مهر مادري هم مانند بسياري از ديگر احساسات و روحيات در روند مدرن شدن جوامع متحول مي‌شود. گرايش از فرزند‌آوري بيشتر به تك‌فرزندي نشانه بي‌مهري زنان نيست بلكه نشانه آن است كه زنان به كشف‌هاي جديدي دست يافته‌اند؛ از جمله آنكه از محيط‌هاي كوچك خانوادگي‌شان بيرون آيند، تحصيل كنند، در مناسبات اجتماعي شركت كنند و در همه عرصه‌ها فعال باشند و البته مادران بهتري هم شوند. براساس آمارهاي جديدي كه سازمان ملل متحد منتشر كرده، بيش از 200‌ميليون زن در سراسر جهان تمايل دارند به اشكال مختلف و با استفاده از داروها و وسايل متعدد از باروري جلوگيري كنند و حداقل آن را تا زمان دلخواه‌شان به تعويق بيندازند. اين رقم در سطح جهاني رقم كوچكي نيست. اما در پاسخ به اين پرسش كه چرا وضع به اينجا رسيده، شايد بايد قبول كرد كه زنان امروز هويت زنانه خود را در جاهاي ديگري جز خانه جست‌وجو مي‌كنند يعني مي‌خواهند در اقتصاد خانواده حضور متفاوتي داشته‌ باشند، در مناسبات اجتماعي شركت كنند و درخواست‌هاي متعددي دارند.
باز هم براساس آمارهاي سازمان ملل هرجا كه زنان حتي در جوامع بدوي، به تحصيل، مهارت‌هاي اجتماعي، كاري و فني روي آورده‌اند، توانسته‌اند در استقرار ساختاري دموكراتيك‌تر نقش داشته باشند، ولو اين نقش در برخي موارد اندك هم بوده‌ باشد. طبيعي است كه وقتي زني مي‌تواند در ايجاد فضايي بازتر و راحت‌تر و براي زيست بهتر خود و اطرافيانش نقش داشته باشد، دخالت كند و از پوسته‌هاي قديمي خارج شود. اگر بهاي اين تغييرات، كمتر شدن يا نبودن فرزندان باشد، همان بهايي است كه برخي زنان ترجيح مي‌دهند آن را بپردازند. جالب‌تر اينكه بدانيم وقتي زنان مهارت‌هاي بيشتري به دست مي‌آورند، چه مهارت‌هاي تحصيلي، چه مهارت‌هاي شغلي، حساسيت‌هاي آنان در قبال درخواست‌هاي فرزندان يا فرزندشان بيشتر هم مي‌شود. مادري كه در اجتماع است و مسايل و حساسيت‌هاي موجود در اجتماع را بهتر مي‌شناسد، طبيعتا دقيق‌تر مراقب نحوه رشد و تربيت فرزند خودش هست.
‌به بحث مسووليت‌پذيری بيشتر افراد در جامعه مدرن اشاره‌اي داشتيد. همين فردگرايي و مسووليت‌پذيری رو به ‌گسترش در عصر مدرن، مانعي بر سر تجربه مادري است. برخي انديشمندان از دشواري‌هاي عملي و اخلاقي مربوط به بر عهده گرفتن مسووليت يك زندگي تازه و يك انسان ديگر سخن گفته‌اند و افرادي مانند ژان پل سارتر حتي تا آنجا پيش رفتند كه بگويند «فرزند‌آوري جنايت است». با اين طرز تفكر چقدر موافقيد؟ اساسا فرزندآوري را مي‌شود نشانه مسووليت‌پذيري دانست يا فرزند نياوردن را؟
من فكر مي‌كنم كه نحوه مواجهه هركس با اين قضيه بيش از همه به مجموعه اعتقادات فردي او برمي‌گردد. اينكه چه تعريف و تعبيري از مسووليت‌پذيري دارد. آيا مسوول بودن، پديده‌اي وحشتناك و جنايت‌كارانه است يا مي‌شود تعبيرهاي مختلف و درخشاني هم از آن داشت. به نظرم اين ماجرا را بايد در مجموعه‌اي هماهنگ و همه‌جانبه بررسي كرد. مسووليت يك انسان ديگر تنها متوجه والدين نيست و جامعه هم در اين‌باره سهم و دخالتي دارد. پدر و مادري كه احساس امنيت خاطر دارند و مي‌دانند كه كودك‌شان در كودكستان و دبستان مناسبي آموزش مي‌بيند و امنيت اجتماعي‌اش تضمين شده و در صورت وقوع هر حادثه‌اي حاميان اجتماعي ديگري دارد، احتمال علاقه‌مندي‌شان به خلق موجودي ديگر و پذيرش مسووليت او بيشتر مي‌شود. سخنان بزرگاني چون سارتر را هم نمي‌توان به اين شكل در سطح عموم مطرح كرد. اين گفته‌ها مخالفان بسيار نيرومندي هم دارند و اگر قرار باشد چنين گفته‌هايي معيار عمل باشند، بشريت به‌مرور از بين خواهد رفت و اين چيزي است كه گمان نمي‌كنم هيچ‌يك از ما و نه حتي خود سارتر موافق نابودي بشريت باشيم.
‌برداشتم از صحبت‌هاي شما اين است كه بخشي از مسووليت‌پذيري والدين براي فرزندآوري برمي‌گردد به احساس امنيت رواني كه از جامعه به خانواده‌ها تزريق مي‌شود. بنابراين فرزندآوري محصول رابطه متقابل والدين و جامعه است؟
بله، همين‌طور است. نقش و كاركرد جامعه به‌ويژه براي اقشار متوسط اهميت بسيار زيادي دارد. در همه جوامع انواعي از اختلاف طبقاتي وجود دارد. جمعيت مرفه مي‌توانند از امكاناتي كه در اختيار دارند، بهره‌برداري كنند و براي كودكان خود آموزش‌هاي لازم را تدارك ببينند ولي براي مردم عادي جامعه، برخورداري از امنيت‌هاي اجتماعي متعدد به معناي كمك به ايجاد پدران و مادران باصلاحيت‌تر است. اگر امكانات اجتماعي مناسب در كنار مسووليت‌پذيري والدين قرار گيرد، امكان ايجاد جامعه و فرزندان سالم بيشتر مي‌شود. براي نمونه، در اوايل دهه 1990 آمارها نشان مي‌دادند كه جمعيت سوئد رشد منفي پيدا كرده‌ است. از همان زمان برنامه‌ريزي‌هاي دقيق و ريزبينانه‌اي براي تشويق زنان و مردان جوان به فرزندآوري صورت گرفت و نوعي مدل مادري و پدري مدرن تبليغ شد كه مثلا مردان هم به همان نسبت زنان مرخصي بگيرند و از بچه‌ها نگهداري كنند؛ شرايطي كه نه فقط دسترسي به انواع مراقبت‌هاي پزشكي را فراهم مي‌آورد بلكه با ايجاد زمينه‌هاي اجتماعي و فرهنگي مي‌كوشيد بچه‌دار شدن را براي نسل جديد به كاري دلچسب و مطبوع بدل كند. جامعه جوان سوئد هم با امنيت‌ خاطر همه‌جانبه‌اي كه به دست آوردند، به اين دعوت پاسخ مثبت دادند. البته بايد به واقعيت ديگري هم اشاره كرد؛ مشكلي به نام جمعيت جهان كه دنياي امروز با آن روبه‌روست و بيشتر كشورهاي جهان توافق دارند بايد افزايش جمعيت كنترل شود، تامين غذا، سرپناه، بهداشت و شرايط رفاه عمومي با تكثير جمعيت دشوار و دشوارتر مي‌شود و براي حفظ حيات بايد جمعيت جهان كنترل شود. به اين ترتيب اساسا نمي‌شود مكانيسمي براي اندازه‌گيري مهر مادري تعيين كرد و گفت تمايل به مادري رو به افول است. به نظرم نبايد هم چنين نظراتي مطرح شوند چون باعث مي‌شود دولتمردان در همه جاي دنيا تقصير اصلي را به گردن زنان بيندازند.
‌اين‌طور به نظر مي‌رسد كه طبقات اجتماعي تحصيلكرده‌تر با درآمد نسبي بالاتر، بيشتر از اين مسووليت گريزان هستند ولي در طبقاتي پايين‌تر با درآمد كمتر هنوز ميل به بچه‌داري بيشتر است. فارغ از طبقه‌بندي‌هاي اجتماعي، احساس رضايت شخصي چه نقشي در اين تصميم دارد؟ حتما اين احساس، عامل بسيار اثرگذاري است. فضاي اجتماعي كه ما آدم‌هاي معمولي براي يكديگر مي‌سازيم، فضاي ترسناكي است و يك زن تحصيلكرده مي‌فهمد كه مثلا كاهش اكسيژن چقدر مي‌تواند روي فعل ‌و انفعالات ذهن كودك اثر بگذارد و دچار هراس از مادري مي‌شود. مثال ديگر اينكه، به‌ندرت مي‌توان يك سريال يا فيلم ايراني را ديد كه صحنه‌اي از مدرسه يا كودكستان رفتن بچه‌اي در آن باشد و اين صحنه خالي از استرس و اضطراب باشد. معمولا مادر با عجله و گلايه از اينكه دير شده، در شرايطي پر از نگراني و اضطراب كودك را راهي مي‌كند. يا مثلا اگر شما وارد اورژانس بيمارستاني شويد، بي‌دليل معطل مي‌شويد و همه اين اتفاق‌ها روي تخيل و تصور و نگاه آدم‌ها اثر مي‌گذارد و ممكن است به اين فكر ‌كنند كه اگر بچه من دچار حادثه‌اي شد چه سرنوشتي خواهد داشت. به ‌نظرم بايد به دلايل و درخواست‌ها براي تعويق بچه‌داري تا مهيا شدن شرايط مناسب‌تر حق داد. شايد تفاوت موجود ميان قشرهاي مختلف اجتماع در ميزان حساسيت آنها نسبت به اوضاع و احوال پيرامون باشد. شايد افراد بي‌خبرتر از كنار اين مسايل با آسودگي بيشتري عبور مي‌كنند.
‌‌شايد هم دليلش اين باشد كه روش‌هاي جلوگيري از بارداري در ميان طبقات پايين‌تر به‌خوبي شناسايي نشده و به‌طور كارآمدي مورد استفاده قرار نمي‌گيرند؟
بله. به اين مساله خيلي زياد برمي‌خوريم.
‌كاهش فرزندآوري پديده‌اي چندوجهي است يعني دلايل اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و رواني دارد. اگر بخواهيم روي جنبه‌هاي ذهني و رواني اين پديده تمركز كنيم، چه عواملي دخيل‌اند؟ آيا انسان مدرن دچار ترس‌هاي بيشتر و در نتيجه گريز از مسووليت‌هاي بيشتر است؟ يا آيا انسان مدرن، جاه‌طلب و خودخواه است و وقت و انرژي خود را تنها مصروف علايق خود مي‌خواهد نه موجودي ديگر؟
من فكر مي‌كنم كه نبايد به اين جهت حركت كرد كه كدام ديدگاه درست يا دربردارنده حقيقت بيشتري است بلكه بايد پذيرفت ديدگاه‌هاي متفاوتي وجود دارند كه در بحث و جدل‌هاي مابين آنها، نظرات مختلف تكميل مي‌شوند. ولي چنان‌كه گفتيد انسان مدرن به‌راستي با ترس‌هاي مختلفي مواجه است كه اين ترس‌ها مدام هم زيادتر می‌شوند. علت اصلي اين ترس را مي‌توان تنهايي دانست. انسان‌ امروز بيش از گذشته مسوول خودش است زيرا وابستگي‌هاي خانوادگي و قبيلگي‌اش به ميزان قابل‌توجهي كمتر و كمتر شده و به هر نسبت كه اين وابستگي‌ها كمتر شده، انسان هم تنهاتر شده و اتكايش به خود، فعاليت‌ها و مسووليت‌هايش (مسووليت‌هايي كه خودش ايجاد مي‌كند يا برايش ايجاد مي‌كنند) معطوف‌تر شده است. پس، اين احساس ترس، احساسي حقيقي است. ولي مي‌توان با اين ترس‌ها مقابله كرد نه فقط در زمينه بچه‌دار شدن بلكه در انتخاب نوع زندگي و تفكرمان. دست ما باز است تا در دنيايي كه انسان‌ها را با دليل يا بي‌دليل، موجه يا غيرموجه به طرف تنهايي سوق مي‌دهد، به طرف انسان‌هاي ديگر كشيده ‌شويم و با آنها همزيستي كنيم.
‌آيا اين انسان‌هاي تنها نبايد براي افزايش وابستگي‌ و مهار ترس از تنهايي‌شان تمايل بيشتري به فرزندآوري داشته باشند؟
من در پاسخ به سوال قبلي شما تاييد كردم كه انسان مدرن تنهاست اما به صرف تنهايي نمي‌توان تمايل به فرزندآوري يا عدم آن را توجيه كرد. انساني كه آمادگي پيدا مي‌كند انسان ديگري را خلق كند و زير پروبالش را بگيرد بايد تفكر، نگرش و مهارت‌هايي را به دست آورد كه نشان‌دهنده مجموعه آمادگي‌هاي اوست. چنان‌كه شما هم گفتيد برخي اساسا اين نظر را نمي‌پذيرند و توليد يا عدم توليد بچه را ناشي از جاه‌طلبي مي‌دانند. من فكر مي‌كنم استدلال‌هايي كه افراد مخالف بچه‌دارشدن بيان مي‌كنند، خيلي هم قوي نيستند و نمي‌توانند ما را متقاعد كنند كه چگونه مي‌توان اين جاه‌طلبي را توضيح داد. معلوم نيست كه خلاصي از مسووليت يك كس ديگر و وقت و انرژي و توان خود را صرف خود كردن، نشانه خودخواهي و جاه‌طلبي شخصي است يا به دنيا آوردن بچه‌اي كه مي‌خواهيم شخصيت و ظاهر ما و البته الگوهاي تربيتي دلخواه ما را تكرار كند.
‌يكي از استدلال‌هاي رايج براي فرزندآوري اين است كه زندگي زناشويي پس از مدتي ملال‌آور و كسالت‌بار مي‌شود. براي تحرك و نشاط بخشيدن به روزمرگي يا براي انسجام بخشيدن و معنا دادن به برخي زندگي‌هاي مشكل‌دار ‌است كه زن و شوهرها (به درست يا به غلط) به فكر بچه‌دار شدن مي‌افتند. نظر شما چيست؟
من هم در تجربه‌هاي كاري و مشاوره‌ام به چنين مواردي برخورده‌ام اما مطمئن نيستم كه چنين رويكردي، غالب و عمومي باشد. جالب است بدانيد كه چنين انتظاراتي از فرزندآوري (انسجام‌بخشي به خانواده يا رفع روزمرگي‌ها) به‌ندرت هم محقق مي‌شوند. مادري كه خسته و كلافه است، بيش از هر چيز به روش‌هايي نياز دارد تا رخوت و افسردگي‌اش را از بين ببرد نه اينكه مسووليت بزرگ‌تر و جدي‌تر مادري را به عهده گيرد. گاه شاهد بوده‌ام كه افراد براي حل مسايل خانوادگي و مثلا براي پايبندتر كردن پدر خانواده، بچه‌دار شده‌اند ولي متاسفانه نه تنها شرايط بهتر نشده بلكه ضروري‌‌ترين شرايطي كه بايد براي رشد و زندگي كودك مهيا باشد از آنها دريغ شده است. اي‌كاش مي‌شد با آمدن يك بچه، خانواده‌ها را نجات داد و مسايل درون خانواده‌ها حل مي‌شد ولي اين‌طوري نيست. ‌من به كساني كه براي حل مسايل ديگر زندگي‌شان يا كاستن از كسالت و روزمرگي‌ مي‌خواهند بچه‌دار شوند، عميقا هشدار مي‌دهم و حتي خواهش مي‌كنم كه بيشتر تامل كنند چون اين دلايل، براي مادري قانع‌كننده و كافي نيستند. مادر شدن به مهارت‌هايي نياز دارد كه بايد آموخته شوند.
‌اين مهارت‌ها چیست؟ چگونه بايد براي مادري مهيا شد؟
در درجه اول هركس بايد تحليل مشخص و ارزيابي دقيق‌تري از خود به‌عنوان يك فرد و نحوه زندگي و درخواست‌هايش داشته باشد و به شناخت بيشتري از خصوصيات خودش دست يابد. مثلا هر فردي بايد بداند كه ترس‌هايش چيست، آيا انساني كم‌حوصله و بي‌طاقت است يا عصبي؟ چگونه وقت و انرژي خود را براي آمدن بچه زمان‌بندي و تقسيم خواهد كرد؟ چقدر مي‌خواهد براي فرزندش وقت بگذارد و البته چقدر نمي‌خواهد؟ آن مقدار از وقت شخصي‌اش را كه حاضر نيست به كودكش اختصاص دهد، چگونه مديريت مي‌كند و براي نگهداري فرزند در آن زمان چه راه‌حلي دارد. معمولا گفت‌وگوهاي ميان زن و مرد درباره اينكه بچه‌دار شوند يا نشوند، خيلي زود به نتيجه مي‌رسد، درحالي‌كه بايد جوانب بسياري بررسي شود. دستيابي به مهارت‌هاي عمومي با تكيه بر منابع اطلاعاتي مختلف لازم است، والدين بايد قدرت پيش‌بيني شرايط ناشي از آمدن يك انسان ديگر را به دست آورند و چگونگي پرورش يك كودك را به خودشان هم بياموزند. مهيا كردن شرايط رشد يك انسان در يك دنياي مدرن قطعا بايد لحاظ شود و تمام اين ملاحظات و دانسته‌ها و مهارت‌ها براي تجربه موفق مادري لازم است. اگر اين اتفاق‌ها نيفتد و ما مهر مادري را به يك‌سري تحولات بيولوژيك در دوران بارداري محدود بدانيم، كمي بي‌انصافي است. هرچند جنس ماده در سرنوشت چند‌ميليون ساله خود تحولات بيولوژيك پيچيده‌اي از سر گذرانده و اين توان و مهارت را پيدا كرده كه چگونه از فرزندش مراقبت كند، ولي نام اين تحولات بيولوژيك، مهر مادري نيست. مادر شدن، مادر خوبي شدن و مهر مادري داشتن به آموزش‌هاي لازم و منابع اطلاعاتي نياز دارد. پس نمي‌توان با برداشت‌هاي قديمي به سراغ مفهوم مهر مادري رفت زيرا زندگي امروز و مناسبات مدرن همه چيز را زير سوال برده‌اند، چنان‌كه در بسياري از كشورهاي اروپايي تعريف دوران جواني تغيير كرده و سنين جواني مدام زيادتر مي‌شود زيرا اين باور در بين افراد به وجود آمده كه خودشان را تا 35سالگي جوان مي‌دانند، هنوز دنبال كنجكاوي‌ها و ايده‌هاي‌شان هستند و هنوز آمادگي پذيرش مسووليت رابطه با ديگري يا ايجاد انسان ديگري را ندارند.
‌انسان‌هاي بالغ مهارت گفت‌وگو با يكديگر را دارند اما در رابطه مادر و فرزندي، به نظر مي‌رسد كه اين امكان خيلي مهيا نيست. انگار قابليت تعامل برابري ميان مادر و فرزند وجود ندارد و از همان دوران نوزادي، كودك يكسره طلب مي‌كند و مادر بايد پاسخگوي تمام خواسته‌هايش باشد. همين وضعيت، نيازمند فداكاري و صبوري زياد از جانب مادر است. برخي معتقدند نبايد در دام فداكاري و ايثار بي‌وقفه افتاد و به مسووليت پايان‌ناپذير مادري تن داد. شما چه مي‌گوييد؟
اين نگاه به نظرم خيلي سنتي و قديمي است، چون امروز علم مربوط به كودكان و نوزادان دستاوردهاي جدي و بسيار مهمي داشته‌ است. حالا مي‌دانيم كودكي كه شب تا صبح گريه مي‌كند، حتما مشكلي دارد و اگر شرايط زيستی مناسبي براي كودكان و نوزادان مهيا شود، دليلي براي بي‌قراري و ناآرامي‌شان وجود ندارد.
بايد دانش و مهارت مواجهه و رفتار با نوزاد را به دست آورد كه در اين صورت جايي براي فداكاري و صبوري بيش از اندازه باقي نمي‌ماند. اجازه بدهيد درباره اين گزاره هم تامل كنيم كه رابطه مادر و فرزندي، رابطه‌اي يك‌سويه از مادر به فرزند است. كمتر كسي هست كه نسبت به لبخند يك كودك يا كنجكاوي‌ها و كشف‌ها و راه‌حل‌هايي كه براي مسايلش پيدا مي‌كند، بي‌تفاوت بماند و از آنها لذت نبرد. اما اين نكته هم اهميت دارد كه بدانيم از اين رابطه چه مي‌خواهيم، چه چيزهايي را از دست مي‌دهيم و انتظار دريافت چه چيزهايي را داريم. مسير رشدي كه يك نوزاد كوچك طي مي‌كند تا بزرگ و بزرگ‌تر شود، در هر لحظه‌اي ويژگي‌هاي خاص خودش را دارد. شايد به‌ راه ‌افتادن كودك يا حرف زدن او براي كسي جالب نباشد ولي همين اتفاق براي كس ديگري معنابخش و راضي‌كننده باشد و از زندگي بخشيدن به اين موجود معصوم و لطيف، خيلي هم خوشحال باشد. به نظر من، رابطه ‌مادر و فرزندي، رابطه‌اي يك‌طرفه نيست چون بچه‌ها به‌سرعت نسبت به زبان و رفتار والدين واكنش نشان مي‌دهند. بچه‌ها در فضاي ذهني خودشان موجودات بسيار فعالي هستند و اگر در شرايط رشد مناسبي قرار گيرند، عكس‌العمل‌هاي خوبي هم از خود نشان مي‌دهند.
‌اوريانا فالاچي جايي در كتاب «به كودكي كه هرگز زاده نشد» از اين دغدغه مادرانه مي‌نويسد كه مبادا كودكي كه به دنيا مي‌آورد، روزي بزرگ شود، در برابرش بايستد و او را سرزنش كند كه چرا او را بدون اينكه سهمي و حقي در اين تصميم داشته ‌باشد، به دنيا آورده‌ است. به نظر شما به اين سوال ذهني چطور مي‌شود پاسخ داد؟
اين حق طبيعي فرزندان است كه بعدها اين سوال را مطرح كنند و پاسخ والدين به اين سوال هم مي‌تواند زمينه خوبي براي گفت‌وگوي ميان والدين و فرزندان و تامل درباره ارزش‌ها، معناها و قضاوت‌‌هاي ذهني‌شان را فراهم كند. مي‌توان به هر فرد بالغ و لايقي كه تصور مي‌كند مي‌تواند شرايط يك زندگي نسبتا ايده‌آل را فراهم كند و مي‌خواهد ديگري را در تجربيات و نگاه خود به زندگي سهيم كند، حق داد. به علاوه چه كسي مي‌داند؟ شايد كودكاني هم كه زاده نشدند، گلايه كنند كه چرا تجربه حيات از آنان دريغ شد. به نظرم سوال درباره حق بودن با نبودن، مي‌تواند تبديل به يك سوال با بار فلسفي خيلي سنگين باشد كه انسان‌ها هنوز در جست‌وجوي پاسخ به اين سوال هستند. هنوز از منظر فلسفي، تاريخي، جامعه‌شناسي و روان‌شناسي پاسخ روشني به اين پرسش وجود ندارد و هنوز اين انتظارات و سلايق و ديدگاه‌هاي آدم‌هاست كه تعيين‌كننده راهي است كه هر فرد در پيش مي‌گيرد. اجازه دهيد اين نكته را هم اضافه كنم كه همه ايده‌هايي كه درباره‌شان صحبت شد، در جامعه و در ذهنيت افراد وجود دارند و ناشي از انتخاب‌هاي متفاوت هر يك از ماست. يكي از ويژگي‌هاي جامعه مدرن بايد همين تفاوت‌ها در تصميم‌ها باشد و هركس بايد اين حق و اجازه را داشته باشد كه با سلايق و نظرات متفاوتي زندگي كند و ديدگاه‌هاي خود را نيز ابراز دارد.
‌درست است كه سلايق انسان‌ها بسيار متفاوت شده ولي وقتي اين انتخاب بيشتر و بيشتر مي‌شود، همه به اين فكر مي‌افتند كه چه اتفاق عمومي و اجتماعي افتاده كه آدم‌هاي بيشتري به اين ذهنيت مشترك رسيده‌اند.
فعلا كه جمعيت دنيا و ايران رو به كاهش نمي‌رود و روزبه‌روز هم زيادتر مي‌شود. گمان نمي‌كنم هنوز كاهش نرخ باروري و فرزندآوري مساله‌اي جهاني باشد. خوشبختانه آنچه خيلي رواج پيدا كرده، ايده زندگي سالم‌تر است و يكي از نشانه‌هاي زندگي سالم مي‌تواند داشتن بچه‌هاي كمتر باشد. 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, :: 4:37 :: توسط : "رضاسيدرشيد"

درباره وبلاگ
كورده ئه م سه رمه سه ريكه پرله سه وداي نيشتمان- چاوه كانم بؤكزي كوردانه ئه شكي ديته خوار
موضوعات
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تحليل مسايل روز و آدرس nian.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 170
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 176
بازدید ماه : 1877
بازدید کل : 101416
تعداد مطالب : 621
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 2