نمایشنامه های خودم
 
kurdland
كئ وه كوومن ساردوگه رمي روژگاري چيشتوه -گاله ده شتي گه رمه سيروگاله كويستاني گه دم ----هيمن---- دلم ته نگه وچه ووم تاره ورئ م دوور-وه كووس كه فتي ووه چارناچار-تونيش ئووشي،نيه ده ردت له گيانم-شه راوو ئه رنه مه ن ساقي خه رگ بار --په رته و

 
 

 

نمایشنامه: نامه ای از پدر

 

صحنه : خانه اى قدیمی با اساسی قدیمى

 

کسان بازی:

ننه: پیرزنی روى صندلى راک (لال)

اسد: پسرارشد خانواده

زری: زن اسد

پرستو: دختر خانواده

رامین: داماد خانوده

حمید: پسراسد (مهندس)

ننه تنها روى صندلى راک در وسط صحنه

 

(اسد و زرى وارد مى شوند)

 

اسد:سلام ننه غلامتم

زرى: سلام مادر خوبى؟

حمید:سلام ننه جون فداتشم

ننه: با سرجواب مى دهد

اسد:دیگه تو این شهرنمیشه زندگى کرد دو و نیم ساعته تو راهم باید صبح زود از خواب بیداربشى دست و صورت نشسته ماشین روآتیش کنى عزم وجزم کنى بعد بتونى به کارات برسی

زرى:دیدى خدایش سخته ولى اگه من پشت فرمون بودم سه سوته مى رسیدیم

اسد:بهه ازکى تاحالا....مردمردباشه ماشین دست زنش نمى ده اصلاً زن براى رانندگى درست نشده که...

زرى:آره زنا باید کلفتى کنن بشورن بپزن تمیزکنن آقایونم بخورن و بخوابن

اسد:آفرین برزن خوبم خوبه که کارات روبلدى ، حمید درسات رو خوندى بابا

زرى:حمید کیه مهندس! مهندس مامان

اسد:آقا مهندس بابا،ما که نتونستیم درسمون روبخونیم یعنى نمى شد خدا بیامرزبابام مى گفت بیا دم گاراژخودمون یه چیزى یادبگیرى بتونى فردا نون زن  و بچه ات روبدى انصافاً هم خوب مى گفت ها

زرى:خدا بیامرزتش ولى آخه تعمیرماشینم شد کار؟

اسد:چته ضعیفه؟ امروزسازت با ما کوک نیست سرناسازگاى دارى ازچى برات کم گذاشتم مى بینى ننه توروخدا

(حمید درکل این جریان فقط آنها را نظاره مى کند)

زرى:من که نگفتم چیزى کم گذاشتى مى گم شغله خوبى نیست

اسد:نیست که نیست چى کارکنم روزاول مى خواستى بامن ازدواج نکنى

زرى:من که چیزى نگفتم مى گم این دوره زمونه همه چیزها نو و تازه شده ماشین ها که مثل سابق خراب نمى شن یه شغل دیگه اى چه میدونم معمارى,بسازوبفروشى,آپاتمان سازى چیزى(به ننه نگاه مى کند و او را نشان مى دهد که مثلاًاین موضوع را از ننه قایم کنند)

اسد:(تغییر حالت داده) آره خدایش نون توآپارتمان سازى یه زمین زپرتى بایه خونه کلنگی کوچک قدیمى که درودیوارش همش ریخته رومى خرى یه آپارتمان ناز چهارطبقه هشت واحدى نازتوش مى سازى ده برو حالش رو ببر!راستم مى گى ها باید بفکرش باشم حمید که قربونش برم یه پا مهندسه

حمید:اه بابا دیگه دست بردارمى خوام درس بخونم اگه شما گذاشتین همه ش دعوا وقتى سوژه ندارن میان پیش من خاک برسر مهندس مهندس، من مى خوام بازیگرسینما بشم

اسد:ده توغلط کردى به ریش بابات خندیدى این ادا اطوارا به تونیومده میشینى میخونى مهندس میشى(بعدازکمی) آخه بابایی لازم مى شه تازه اگه خدا بخواد وننه جون اجازه بدن مى خوایم بریم توکارنوسازى,خونه سازى،انبوه سازی، که سرى توسرها داشته باشیم هی همه بگن خونه شون رو ببین چه حالی می کنن ، براى اون کارها یه آق مهندس مى خوایم که خودتى

(صداى در)

اسد:حمید برو بابا در رو باز کن ببین کیه

حمید:من درس می خونم خودت برو

اسد:چقد ژررو شده این یه الف بچه همه ش تقصیر مادرشه

زری:من چرا باید هرچی کاسه کوزه س سرمن بشکنه

(رامین وپرستو وارد مى شوند)

پرستو:سلام مامان جان قربونت برم (ننه را می بوسد) خوبى؟ سلام آقا داداش خوبى به به حمید گلم

زرى:حمید نه مهندس!

اسد:مگه شما کلید ندارین؟

پرستو :ببخشید جا گذاشتیم

رامین:سلام ببخشید دیرشد دیگه تواین شهرنمى شه زندگى کرد الان دو ساعته (روبه پرستو به نشان اینکه دیالوگها درسته)تو راهم باید صبح زود از خواب بیداربشى ماشین روآتیش کنى دست و صورت نشسته عزم وجزم کنى بعد بتونى به کارات برسى آخى یه نفس راحت بکشم

اسد: از کى تابحال ازمن تقلید مى کنى

رامین:چى رو

اسد:حرفارو!هرچى من مى گم تو تکرارمى کنى

رامین: مگه شما چى فرمودید که من گفتم

اسد:چه گیرى افتادیم ها مى بینى ننه

پرستو:اه داداش ما که اینجانبودیم که شما چى فرمودید بهرحال سوء تفاهم شده شما ببخشید

رامین:(درگوشی با پرستو)چیه باباتوهم خودت مى گى چى بگم بعدش مى گى سوءتفاهم شده

پرستو:(می خواهد بحث را عوض کند)کى اومدین زن داداش؟

زرى:تازه رسیدیم

پرستو:آخی خیالم راحت شد فکرکردم دیشب اومده بودین

زرى:نترس خانوم اینجا نبودیم خیالت راحت باشه (باتمسخر)اینجا بدون شما صفا نداره

اسد:چطورمگه پرستوحرفهاى قدونیم قدمى زنین با این شوهرت

پرستو:نه آقاداداش گفتم که دیشب اگه شما بودین ماهم مى اومدیم،بهرحال صبح جمعه س و ما هم اومدیم دوروبرمامان جون,حمیدجون درسات روخوندى

زرى:مهندس

پرستو:(باتمسخر)آقامهندس مى تونى یه نقشه برامون بکشى

همه با هم:نقشه

پرستو:واى خدارحم کنه چتون شده؟

همه با هم:تو گفتى نقشه

پرستو:بابامگه نمى گین مهندس ، منم باشوخى گفتم که نقشه برامون بکشه

همه با هم:آخى

اسد:آبجى اون خونه هاى سرکوچه رودیدى چه صفاى داره بخواى طبقه ى آخرش روبپاى کلات مى افته هم شهرزیرپاته

پرستو:آره الان فقط خونه حرف اول رومى زنه دیگه کسی نمی پرسه خونه ت کجاست کدوم محله س فقط خونه ت ناز باشه(این صحبت ها را جوری مطرح می کنند که ننه توجه کنه)

اسد:اه چه سروصداى میاد این همسایه ها هم رعایت نمى کنن وا آخه مى خواى گوش بدى صداش روکم کن دیگه نمى گن آخه شاید مردم مریض داشته باشن شاید زن پیرى ،مردپیرى،ننه گلی مثل ننه ما داشته باشن  

زرى:واى خدا مرگم بده حالت خوبه آقا....؟ کدوم سر و صدا

اسد:اه چقدرحرف مى زنى ضعیفه میگم این دیوارها آگوستیک ماگوستیک نیست سروصداى بیرون میاد تو صداى اینجا میره بیرون مگه غیراینه(به زری و پرستو چشمک می زند)

زرى:آها راست میگى ببخشید بله درسته

رامین:والا ما که چیزى نمى فهمیم

پرستو:(بادست تکانى به او مى دهد) بله آقاداداش درست مى فرمان دیوارهاى اینجابراى سروصداخوب درست نشده تازه سرما و گرما هم تاثیرداره یعنى سرما میاد وگرما میره گرمامیاد و سرما میره

زرى:منظورایشون اینه که سرما و گرما ازدیوار میاد ومیره درسته مهندس جون؟

پرستو:لازم نکرده شما حرفاى منوتکمیل و تصحیح کنى

حمید: ازلحاظ علمى عرض کنم خدمتون که این دیوارها براى عبوربرودت اعم ازسرما وگرماخوب نیست ومامى توانیم دیوارهارا آگوستیک کنیم یا از دیوارهاى جداردار استفاده کنیم که سرما بیرون نرود تا باعث تلف شدن انرژى نشود

(اسد و زرى براش دست مى زنند)

زرى: نگفتم پسرم مهندسه قربونش برم (همه به حمید نگاه می کنند)

حمید:(بعدازمکثی کوتاه)ولى این دیوار حالا حالاها قابل استفاده س

اسد:ده خفه شو مهندس کجاى این دیواربدرد میخوره

رامین:راست مى فرمان آقاداداش (می خواهد بحث را عوض کند) حمید جون برام یه لیوان آب بیار(اه,اه,اه) سرم چراخیس شد

اسد:سرت خیس شد؟

رامین:آره سقف رونگاه انگار داره چیکه مى کنه

اسد:(روبه سقف) این کجاش چیکه مى کنه

پرستو:بله آقا داداش خان این سقف چیکه مى کنه

اسد:کجاش چیکه مى کنه (باصداى بلند)کجاش؟

رامین:این سقف دیگه بدرد نمى خوره یه کم بارون بیادچک چک میادپایین

اسد:کدوم چیکه بابا؟

(زرى درگوشى چیزى به اسد مى گوید)

اسد:راست مى گه دیگه چیکه مى کنه چقدرحرف مى زنن این زنها(حمیداز پشت سرروى اسد آب مى پاشه)

اسد:اه سرم خیس شد (ژستی جدی به خود میگیرد) خدا وکیلى سرم خیس شد راست میگه چیکه مى کنه

(همه مى خندند)

اسد:چى شده مگه دیونه شدین بخدا سرم خیس شد, ده چه تونه این راست راستکى بود,ده خودتون ببینید(برمى گردد وازپشت سرحمید رامى بیند) اه توله سگ این کارتوبود

حمید: ازلحاظ علمى و بحث پیرامون جغرافیا این برمى گرده به این که باران باریده و درپشت بام جمع شده و آروم آروم داره چکه مى کنه وباید......

زرى:مهندسم روببین

اسد:باید چى بابا؟

رامین:چى عموجان مهندس جان

پرستو:عمه فدات بشه چى

حمید:باید.....

اسد:خراب بشه

رامین:ویران بشه

زرى:برداشت شه

پرستو:تخریب بشه

حمید:باید تعمیر بشه

اسد:غلط کردى این کجاش مهندسه کى گفته تومهندسى غلط کردى

حمید:من مى گم بازیگر مى شم

اسد:(دنبالش مى کنه پشت پرستو خودش رو قایم مى کنه) مى کشمت

(ننه باعصایش آنها را جدا مى کند)

پرستو:آقاداداش وایستا(باصداى بلند وایستا)این چى بود؟

زرى:چى چى بود

پرستو:این.......

زرى:چى........

پرستو:این لرزه چى بود؟

زرى:کدوم لرزه؟

پرستو:الان خونه لرزید همه جا لرزید

رامین:کدوم لرزه پرستودیونه شدى

زرى:(با شوخی) نه نترس آقا داداش بود

اسد:من بودم, کى میگه من بودم من هیچ کارى نکردم

زرى:نه اونو نمى گم ,نبود دنبال حمید دویدى حتماً خونه لرزیده

پرستو:نه واقعاً همه جا لرزید  

اسد:کدوم لزره بابا خواب دیدى

(پرستو درگوشش چیزى مى گوید)

اسد:راست مى گه لرزید دیگه، وقتى آبجى مى گه لرزید، لرزید

زرى:چه خبرته آبجى گفت آبجى گفت

اسد:هیچى بابا توهم شلوغش نکن(به اوچشمک مى زند)

زرى:راست مى گه منم یک دفعه لرزیدم دل تودلم نموند چى بود؟

رامین:اگه دوباره لرزید برین وسط درها بایستید یا زیر صندلى چیزى

اسد:من مى گم زمین لرزه بود

پرستو:آره زمین لرزه بود

همه با هم:زمین لرزه واى

اسد:مى گم خونه اى که خندق وپى نداره وضد زلزله نباشه بدرد نمى خوره

رامین:ضد زلزله نه ایمن در برابر زلزله

اسد:په کی هم داره غلط املایی ما رو می گیره

رامین:یعنى اینکه اصلاً امنیت جانى ومالى ندارى و نه تنها براى خودت ضرر داره احتمال مردن داره شاید آجرى ازخونت بیفته بخوره تو سر یکى حالابیا این رو درست کن و تازه رفاه اجتماعى شهروندهام به خطرمى افته

اسد:(هرهرهرمى خندد) این حرفام بلدى تو آق معلم؟

زرى:دست بردار کى وقت این کاراست

پرستو:آره وقت این کارا نیست خیلى خطرناکه این دفعه روخدا رحم کرد،ولى اینجا دیگه بدرد نمى خوره فکرکنم باید یه فکردیگه اى براش بکنیم

زرى:آره اگه خدایى نکرده یه لرزه دیگه بشه ومادرجون تنهاخودش توخونه باشه چى مى شه؟

رامین:آره راست مى گه

اسد: یادمه این توصیه پدررحمتیمون بود که چه دختر چه پسرازدواج کرد باید بره سرخونه زندگى خودش خونه پدرى جای براش نداره ولى اون خدا بیامرزرفت وننه جون روتنها گذاشت ننه ام از وقت فوت پدر تا حالا کام تا لام با ما حرفی نزده اگه خداى نکرده زبونم لال،چشمم کور،گوشک کر یه زمین لرزه بیاد و ننه جون زیرش گیرکنه باید چکارکنیم؟ چه خاکى بسرمون بریزیم همین یه ننه پیرم داریم آخه اى خدا

رامین:بله باید یه فکری بکنیم

همه با هم: چکارکنیم

حمید:ازلحاظ علمى به اینا مى گن زمین لرزه و شاید هم پس لرزه که اگه ریشترش بالا باشه وخونه مستحکم نباشه باعث ضررجانى ومالى میشه پس باید.....

رامین: چکارکنیم

اسد:ده بگو بابا

زرى: مهندسم کاربلده

پرستو:عمه فدات بشه چکارکنیم

حمید:باید......

رامین:خراب بشه

زرى: ازاول درست بشه

پرستو:آپارتمان بجاش بسازیم

اسد: هرسه مورد

حمید:باید... باید... باید نداره

اسد:آفرین بابا ده بگو،بگو عزیز بابا

حمید:اینجا هنوزخونست و قابل استفاده

اسد:کى گفته این مهندسه(دنبالش مى کند) مى کشمت (ننه باعصاش جلوش رامى گیرد)

زرى:پرستوجان پاشو بریم یه نهاربپزیم بخوریم فکر کنم اوضاع ما بایدهمین جورى باشه

(ننه ازجابلندمى شودوبیرون را نگاه مى کند دست روى عکس پدر مرحوم خانواده مى کشد و صفحه گرامافونى را مى گذارد)

(نور میرود و دوباره صحنه روشن می شود)

(زنها درحال جمع کردن سفره هستند)

اسد:عجب نهارى بود دمتون گرم

رامین:دستتون درد نکنه گل کاشتین

زرى:(باتعجب و صدای بلند)اى واى بشقاب قاشق ها کجارفتن؟

پرستو:حتماً حمید جون برده آشپزخونه

زرى:نه اینجا بودهمین الان اینجا بود یکدفعه غیبش زد

اسد:چرا چرت وپرت میگى زن

رامین:خیالاتى شدى زرى خانم

زرى:بسم الله الرحمن الرحیم بابا من دیونه نیستم مطمئن بودم که اینجاست حالانیست بریم آشپزخانه روبگردیم شاید حمید بردتشون، ده پاشین دیگه(همه را مى برد جلو درآشپزخانه آنهارا متوجه نقشه خود مى کند)

همه با هم به آشپزخانه مى روند

اسد:اى واى همین روکم داشتیم

پرستو:یعنى کار کیه؟

رامین:کارخودشونه دیگه

زرى:خودشون دیگه کیان؟

رامین:جن ها دیگه

همه با هم: جن

زرى:واى خدا مرگم بده جن...جن ...جن(رو به پرستو)جن

پرستو:(روبه زری)جن   جن!

(هر کس جایى مى رود)

حمید:(این بارباصداهاى عجیب وارد مى شوددنبال همه ى آنها مى دود)چیه چرافرارمیکنید آها بازیه، باشه شما بدوین ومنم دنبالتون مى کنم(همه ترسیده اند)بابا نترسید منم حمیدم

اسد:نگفتم که خرى مى دونم حمیدىدیگه

حمید:پس چرا مى دوین؟

رامین:جن ها رو ندیدى

حمید :جن؟  چطورمگه

زرى:آخه قاشق بشقابهاغیبشون زد

پرستو:خونه هاى قدیمى همه شون جن دارن همه ى خونه هاى قدیمى جن داره

حمید:آها دراین جورموارد از لحاظ علمى میگن

اسد:ده خفه شو بابا دیونه مون کردى دیگه ،چاره اش چیه؟

حمید:باید....باید....باید

همه با هم:چى

حمید:توکلتون به خداباشه و اطمینان نفس داشته باشین جن کدومه؟

اسد:اینبار مى کشمت...مى کشمت

(بعداز کمى همه ساکت نشسته اند)

اسد:(موبایل رادرمى آورد)جان؟ خوبى آقاى احمدی؟ خیلی مخلصیم ،فدات بشم جان بفرمائید؟ خواهش دارم ،جان چطورمگه؟ مبارکه ان شاءالله، ولى آخه تواین موقعیت من چطورخونه پیداکنم خوب شما حداقل یکماه قبل به من مى گفتین،یعنى چه؟ یعنى وسایل هاى خونه من رو مى ریزى بیرون نه آقا نریزبیرون یه فکرى به حالش مى کنم باشه چشم خداحافظ (گوشى روقطع مى کنه) دیدى توروخدا شانس ما رو مى بینى خاک برسرشدیم

زرى:چى شده اسد چى شده؟

اسد:آقاى احمدى میگه پسرش ازدواج کرده خونه رومى خواد تا یک ماه دیگه فرصت داده خونه روخالى کنیم میگه وسایلا رومی ریزه توخیابون

زرى:اى واى خاک برسرشدیم

حمید:چه حالى میده تو خیابون چادربزنیم

اسد:خفه شو

پرستو:آره بابا این اداواصولها رو درمیارن کرایه رو گران کنن

اسد:بابا میگه مى ریزه بیرون حتماً مى ریزه بیرون دیگه اه

زرى:خوب راست میگن مگه کشکه همین جورى بریزتمون بیرون

(اسد به همه چشمک مى زنه)

پرستو:خوب راست میگه خونه شه مى خوادش مگه زوره

رامین:آره دیگه قانون هم همین رو میگه خونه ى خودشه مى خوادش

زرى:اى واى وسایل هامون ،جهیزیه هام چى

پرستو:مگه جهیزیه ام داشتی؟

اسد:اه از دست این زنها،نمی دونم ولى مجبوریم دیگه با اجازه مامان جون به مدت بیایم اینجا بمونیم دیگه

پرستو:نه دیگه اینجاش نشد

اسد:یعنى چى نشد؟

پرستو:تک خورى نداشتیم آقاداداش

اسد:(نگاهى به ننه مى اندازد) تک خورى چیه پرستوحالت خوبه؟

رامین:آره دیگه یا باهم یا هیچ کدوم چون قرارمون این نبود

حمید:قرارتون چى بودها.........

اسد: توکم حرف بزن بچه آخه تو چى مى فهمی

حمید:آها تو وقتهاى که به نفعتونه من مهندسم ولى الان نمی فهمم

اسد:نه عزیزم توخودت باید برامون نقشه بکشى

همه با هم: نقشه

اسد: بابانقشه خونه که چه طور بسازیم

همه با هم:سرفه مى زنند

اسد:(روبه ننه)خونه همسایه ها رو مى گم بابا

همه با هم:آها آها

رامین:(موبایلش را در مى آورد)سلام قربان متشکرم وقت بخیر آقای احمدی.جان وسیله هارو داری می ریزی بیرون ای  وای، خیلی متشکرم مزاحمتون نمی شم به کارتون برسین

اسد:چی شد؟

رامین:هیچی وسایل هامون رو دارن می ریزن بیرون

پرستو: خاک برسرم دیگه باید با اجازه مامان جون از امشب اینجا بمونیم

اسد:لازم نکرده

همه با هم:لازم نکرده؟

اسد:چی شده حالا صاحب خونه شماهم احمدی شد؟

رامین:(با طعنه)همون احمدی شما دیگه این در به اون در
زری:چه کار کنم یعنی باید با هم زندگی کنیم

پرستو:یعنی صبح از خواب بیدار می شیم باید زری رو ببینیم

اسد:چه تونه برای خودتون می برین و می دوزین کی گفته اینا قراره بیان اینجا

رامین:من گفتم

اسد:توبیخو.......

همه با هم:اها اها اه اه

حمید:اینکه دعواوغصه نداره

همه با هم:چه طور؟

حمید:چه طور نداره

همه با هم:نداره؟

حمید:خوب نداره دیگه اونیکه شما می خواستین به ننه بگین من میگم

اسد:قربونت برم مهندس بابا

حمید:دیدی دوباره مهندس شدم حالا که اینطور شد نمیگم

همه باهم:دوباره چی شد

حمید:من می خواهم بازیگر سینما بشم

اسد:تو به ننه بگو بعدش هر خری خواستی بشو

حمید:قول دادی بابا یادتون باشه

همه باهم: باشه

حمید:ننه جون یه چیزی هست که اینا ته دلشون گیر کرده هرجوری می خواهند به شما بگن روشون نمیشه به همین خاطره که از سروکول هم بالا میرن،این خونه که می دونم تموم خاطرات شما و بابا بزرگ تو این خونه بوده و شما خیلی دوسش دادی کوچیکه و کهنه س و می دونی که جای همه نمیشه که اینجا زندگی کنن

(هرکس به کاری خودرا مشغول می کند)

حمید:باید فکری بکنیم که اینام به سرو سامونی برسن

همه باهم:چه کار کنیم؟

حمید:این خونه رو که ننه خیلی دوسش داره رو باید....

همه باهم: چی

حمید :دوسش داره رو...

همه باهم: چی؟

حمید خراب کنیم و از نو یه آپارتمان بسازیم

(همه برایش دست می زنند)

اسد:قربون پسر مهندسم برم آفرین بابا راست میگی عجب پیشنهادیه

حمید: دوباره شدم مهندس! این پیشنهاد من نیست حرف دل شما بود حالا که دوباره شدم مهندس فعلاًلازم نیست

اسد:میکشمت(دنبالش می کند حمید پشت ننه خودش را قایم می کندننه حمید رو در آغوش می گیرد ودر گوشش چیزی پچ پچ می کند )

حمید:ننه جون دارن همه دیگه رو می کشن شما هم رضایت بدین دیگه!

(ننه سرش را به نشانه رضایت تکان می دهد)

زری:ولی کلی پول می خواهد از کجا بیاریم

پرستو:فکر اونجاشم کردیم

رامین:ماشینها رو می فروشیم هم من هم اسد

اسد:هوی  ....بگو اسد خان...یه خبرداغ

همه باهم:چی؟

اسد:شهرداری گفته به بافت های فرسوده وام می دن ما هم تو بافت فرسوده ثبت نام می کنیم وبرای تموم طبقات وام می گیریم و سه سوته می سازیم بیاین اینم فرمش

پرستو:(فرم رو ازش می گیرد و می خواند)قربون آق دادشم برم

رامین:تازه برای عوارض شهرداری هم تواین ایام 22%تخفیف می دهند

زری:داداش منم قول داده در وپنجره های طبقه اول که مال ماست رو اون بخره

پرستو:چی گفتی؟

زری:هیچی

پرستو:دادشت چکار می کنه؟

زری:برای خونه ما در و پنجره میخره

پرستو:دوباره بگو برای شماچکار می کنه؟

زری:برامون در و پنجره می خره چیه داداش منه می خواهی برای شما هم بخره؟

پرستو:اونو نمیگم گفتى برای کدوم طبقه؟

زری:طبقه اول دیگه

پرستو:کی گفته طبقه اول مال شماست

زری:اسد جون گفته

رامین:اسد جون...

اسد:اسد جون چی؟

پرستو:هیچی بابا توهم ...آره آق داداش راست میگه ؟

اسد:(رو به ننه..به تته پته می افته)نه بابا یه حرفی بود زدیم ول کنین این مال مرحله دومه

رامین:پس از همین جا به عنوان داماد بزرگ خانواده و تک داماد خانواده حق چنین کاری رو به شما نم یدهم

اسد:به تو چه ربطی داره تو چکاره ای  ؟

پرستو:دستت دردنکنه حالا ما شدیم چکاره ایم؟ممنون

اسد:ده آخه آبجی جون مردی گفتن زنی گفتن

رامین:یعنی من مرد نیستم

اسد:نه

رامین:(با عصابانیت)نه؟

اسد:نه که مرد نیستی من پسر بزرگ خونواده هستم و مرد این خونواده من حق بیشتری دارم طبقه اول مال من میشه

پرستو:نه آق داداش جان یادتون هست که پدر مرحوممنون چی می فرمودند

اسد: نه یادم نیست

پرستو:من که چیزی نگفتم هنوز فوراً یادتون نمی یاد البته به ضررتونه چطوریادت باشه

اسد:نمیگم یادم نیست

زری:خوب شوهرم حتماًیادش نیست دیگه چرا گیر دادی؟

پرستو :همون شبی که حرفش رو زدیم بابا گفت دختر و پسر فرقی ندارند و دوتاشون از دارایى من به یک اندازه سهم می برن

اسد:نه یادم نیست

پرستو:همون شب که به آقاجون گفتیم خونه رو از نوبسازیم هرکدوم یه طبقه بهمون بده

اسد:من یادم نیست

پرستو:همون شبی که من و شما دعوامون شد بابا گفت

همه باهم:چی گفت؟

پرستو:در گوش من گفت

همه باهم:چی گفت

پرستو:خودش به من گفت

همه باهم:چی گفت؟

پرستو:اه حالا کی وقته شوخیه 

اسد:ده چی گفت نصف عمرمون کردی

پرستو:حرصش دراومد و گفت دختر و پسر بعد از ازدواج هرکدوم می روند سر خونه زندگی خودشو و نباید کسی اینجا باشه

اسد:خوب بعدش

پرستو:خوب بعدش گفت سه ماه بعد از مردنم تکلیفتون رو مشخص می کنم و هرکدوم می رویند سرخونه و زندگی خودتون

اسد:سه ماه

پرستو:آره سه ماه

اسد:راست میگه این یکی حرف بابام بود

رامین:سه ماه؟

زری:سه ماه ؟

پرستو:آره سه ماه

رامین:خیلی عجیبه

پرستو:چی عجیبه؟

رامین:آخه امشب درست3ماه از فوت پدر میگذره

اسد:راست میگه ها امشب سه ماه شده، پدرمن روببینید انگار خودش خواسته ما بیایم و امشب حرفامون رو بزنیم

پرستو:آره بابا جون می دونست که من گناه دارم خواست امشب تکلیفمون رو روشن کنه ومن صاحب طبقه اول بشم آخه من اگه خدا بخواهد یه مدت دیگه صاحب بچه می شوم

رامین:(باتعجب)صاحب بچه؟

پرستو:آره دیگه

رامین:بخدا من خبرندارم

اسد:(باتعجب )خبرنداری؟

(پرستوبه رامین چشمک می زند)

رامین:آها بابا بچه خودمون رومیگی آره خبردارم چه طور میشه من خبر نداشته باشم

زرى:بهرحال ما اینا حالیمون نیست

حمید:چرا دعوا می کنین چه خبرتونه دیونه شدم از دستتون

اسد:راست میگه دعوا نداره طبقه اول ما ازطبقه اول به بعد تا خودآسمون برای شما

پرستو:نخیر لازم نکرده ما اول شما دوم

رامین:بابا ما گناه داریم اینجوری هوای خواهرت رو داری

زری:هواسش به خواهرش هست اگه نبود طبقه دومم بهش نمی داد

پرستو:نمی داد؟مال اون نیست که نده مال بابامه

اسد:بابا چه فرقی داره اول دوم ،باشه اول مال شما

زری:نخیر لازم نکرده چچی چچی رو طبقه اول مال اونا

رامین:بابا چه فرقی داره اول و دوم باشه دوم مال ما

پرستو:به تو چه تو چکاره ای حالا که زری اول می خواد منم فقط طبقه اول

اسد:بابا ول کنید این حرفها رو ببیند من براش نقشه هم کشیدم

همه باهم: نقشه؟

اسد:آره نقشه طبقه اول رومی گم(از جایش بلند می شود و نشان می دهد)از اینجا تا اینجا اتاق خواب از اینجا آشپزخانه تا اونجا هال و پذیرایی بزرگ

رامین:نه نه، اونیکه من میگم اینجا هال وآشپزخانه اینجا اتاق خواب اینجا حموم

زری:خوب طبقه دوم رو اونجور که دلتون می خواهد بسازید

پرستو:حالا اینجا رو می سازیم

(اسد و زری یک طرف  ننه و حمید وسط و رامین وپرستو آن طرف)

اسد:اصلاًحالا این طرف رو می سازیم شما اون طرف

رامین:ببخشید اینجوری نمیشه

اسد:اونجا مرزه نیای، جلو نیای ها، پاتو این ورتر بیاری کارت تمومه

پرستو:نرو نرو بیا زمین خودمون

زری:حالا که اینجوری شد ازهمین الان زود تر نیست زنگ می زنم آق داداشم بیاد و زود برامون درست کنه

اسد:(درگوشش)این رو جدی میگی؟

زری:چی رو؟

اسد:اینکه داداشت برامون می سازه رو

زری:(آروم)نه بابا شوخی کردم

اسد:زهرمار بخوری با این داداشت

پرستوورامین(می خندند)

اسد:چتونه چرا می خندین؟

پرستو:آخه دادشش میاد می سازه

اسد:خوب میاد می سازه من بخاطراین گفتم که چرا زود تر نیومده

(نور میرود و دوباره صحنه روشن میشود)

(همه خوابیده اند هرکس در طرف خودش)

زری:نمی خواهی یه سر بری بیرون؟

اسد :نه باید تکلیفمون روشن بشه

پرستو:نمی خواهی یه سر بری بیرون؟

رامین:نه باید تکلیفمون روشن بشه

اسد:چرا ادای من رو در میاری ها؟

پرستو:ادای شما رو در نیاورده کی گفته؟

اسد:چرا نمی آین باهم کنار بیایم

پرستو:مثلاًًًچه طوری؟

اسد:عزیزم گلم تو خواهر منی عزیز منی خودت می دونی از بچگی تاحالا من مواظبت بودم و اومدم دم مدرسه برات شکلات آوردم

پرستو:والله آق داداش می آومدی پول جیره من رو میگرفتی،10تا شکلات می خریدی خوب یکیشم به من می رسید

اسد:بابا توهم سخت نگیر حالا یه شکلات بهت می دادم نمی دادم؟ تازه مگه غیرمن کسی رو داری؟خواهر گلم

پرستو:خوب چکار کنم؟

اسد:این شد حرف،عزیزم بذار طبقه اول رو من بسازم دیگه آه دق کردم

پرستو:نه آق داداش جان نمیشه چون خودت می دونی من خواهرتم مگه بجزمن کی رو داری؟

زری:پس من چکاره ام؟

پرستو:اه اه توهم هنوز زنده ای؟

زری:تا تورو صد بار تو خاک نکنم نمی میرم

رامین:بابا چه خبره شما هم بذارین یه چیزی بگم از حالا تا صد سال دیگه طبقه اول مال ماست خیالتون راحت

اسد:اکه هی ، کی داره براما خط و نشون میکشه

(صدای زنگ خانه به صدا درمی آید)

اسد:حمید بپر اون در رو باز کن(مى رود وبا یک پاکت برمى گردد)

زری:کی بود مامان جون؟

حمید:یه آقای بود گفت این نامه رو بدم به ننه(بدست ننه می دهد ننه با اشاره می گوید نامه را بخوان)

اسد:ده بخون بچه؟

حمید:من چرا بخونم؟

اسد:پس کی بخونه؟

پرستو:تا سر اینکه کی بخونه دعوا نشده بخون عمه جون

حمید:باشه چشم

(پاکت را باز می کند)

سلام به همتون اسد پرستو زری و رامین  امشب درست سه ماه از مردن من میگذره و می دونم شماها اومدین ننه رو ببینین البته نه ننه رو اومدین ببینین چه طوری می تونیند به ننه بگید که می خواهید خونه رو خراب کنین واز نو بسازین اگه من شما ها رو خوب شناخته باشم دوباره دعواتون شده سر اینکه کدومتون طبقه اول بشینه کدومتون 2  بچه ها هیچ فرقی نداره چه اول چه دوم تازه از لحاظ قیمت هم هیچ فرقی نداره شما ها فقط اهل لج و لج بازی هستید،مهم اینه که می خواهید زندگی کنید وخونه ای از خودتون داشته باشید جایی که اساستون رو نریزن بیرون مال خودتون باشه من از دوستم خواستم این نامه رو بعداز 3ماه که من مردم براتون بیاره بخاطراینکه بعد من دعواتون نشه والکی به سرو کول هم نپرین بهترین راه روسرراهتون گذاشتم خوب گوش بدین، این رو خودم گفتم

اسد:ای نور به اون قبرت بباره میدونم نوشته اسد همه کاره س اسد طبقه اول میشینه واسد با نقشه خودش درستش می کنه

پرستو:بابا جون بابا(باگریه)می دونم که حالا نوشته پرستوی گلم بانقشه خودش بسازه و طبقه اول بشینه بخاطر نی نی کوچولومون که قراره بیارم

اسد:آخه تو شوهرت از نی نی کوچولوت خبر نداره بابا از کجا می دونسته؟

حمید:ده بابا بذارین من بخونم دیگه(دوباره می خواند)این خونه درسته قدیمیه و باید تخریب بشه

اسد:ده نگفتم بابای نازم کار بلده

پرستو:قربونش برم الهی  

حمید:بذارین بخونم دیگه

اسد:ده جون بکن بابا توهم

حمید:اینجا درسته قدیمیه و باید تخریب بشه باید با خاک یکسان بشه اینجا باید(حمید با تعجب و خنده)باید

اسد:باید و زهرمارباید بخوره تو سرت ده بخونه سگ توله ده بخون که نوشته باید اسد بسازه

حمید:باید سرای سالمندان بشه

همه باهم:چی بشه؟

حمید:سرای سالمندان بشه

همه باهم:وای خاک برسر شدیم

حمید:باید سرای سالمندان بشه بخاطر اینکه می دونستم شما نمی تونینید باهم زندگی کنید و این خونه رووقف کردم ولی یادتون باشه تا زمانیکه ننه زنده س خودش مدیر سرای سالمندان باشه چون می دونستم اگه دست شما بود معلوم نبود چه سرنوشتی درانتظار ننه س حداقل اینجوری خیالم راحته

اسد:دیدی چه طور خاک برسر شدیم

پرستو:همه ش تقصیر شماست دیگه

زری:ما چرا؟

رامین:خوب راست میگه دیگه

اسد:تو دیگه چی میگی چرا ما؟

پرستو:خوب ما گفتیم طبقه دوم میشینیم شما هی اصرار هی اصرار که طبقه اول بشینید

اسد:تو کی همچین حرفی زدی؟

پرستو:الان گفتم نگقتم، الان ایرادی نداره ما طبقه دوم شما طبقه اول

اسد:حالا که خونه ازدستمون رفت؟

رامین:شتر در خواب بیند پنبه دانه آقا جون تازه وقفش کرده هیچ کاری نمیشه کرد

زری:(بامشت روی سینه اش می زند)ای نور به اون قبرش بباره

همه باهم:چی به قبرش بباره؟

زری:واه نور شما هم

همه باهم :آها

اسد:فکر کردم چیز دیگه ای گفتی

زری:نه بابا! شما هم می خواهید چیزی بگم دعوا راه بندازین

اسد:آخه خیلی شدید گفتی؟

(همه با ناراحتی)

حمید:هنوز که تموم نشده

اسد:دیگه به دردمون نمی خوره

زری:تموم نشده که نشده دیگه لازم نیست

پرستو:دیگه چه فایده ای داره خاک برسر شدیم

رامین:پاشو پاشو بریم پرستو بریم خونه بابای من حداقل اونجا از دستمون نره

اسد:راست میگه

همه باهم:راست میگه؟

اسد:آره دیگه ماهم بریم خونه بابای زری جون اونجا از دستمون نپره

حمید:بابا بذارین بخونم

رامین:حالا بذارین بخونه گناه داره

حمید:(ازروی نامه می خواند)اسد و پرستو

اسد:چی گفتی ؟حالا از بابا شدیم اسد عمه م شد پرستو؟

حمید:بابا اینجا نوشته

اسد:آها

حمید:اسد و پرستو

اسد:زهر مار

حمید:زهر مار برای من یا آقا جون؟

اسد:می زنم لهت می کنم ها

حمید:اسد و پرستونمی خواستم براتون چیزی باقی بذارم چون می دونم لیاقتش رو ندارین ولی به زور ننه دو تا خونه روبروی هم توکوچه پشتی براتون خریدم امیدوارم سر همسایه بودن دعواتون نشه

اسد و پرستو:بابا جون چکار کرده؟

حمید:(نامه رو کنار میگذارد)خوب براتون 2تا خونه رو بروی هم خریده

زری:ای نور به اون قبرت بباره

اسد:خدا نوکرتم آقا جون غلامتم ننه جون فدات بشم

پرستو:دیدی گفتم بابای بی ارث و میراثمون نمی ذاره رامین

رامین:ای نور به اون قبرش بباره

اسد:ننه جون این همه مدت از این جریان خبر داشته و چیزی به ما نمی گفته بابا نوکرتم ننه

پرستو:فدای یه تار موت شم ننه جون

اسد:من و زری تا ابد غلامتیم ننه جون

پرستو:خوب ماهم همینطور

حمید:تو این وسط فقط سرما بی کلاه مونده؟

اسد:ده خفه شو بی پدر بذار من بمیرم بعدش توهم ارث و میراث بخواه

حمید:مهندس شد خفه شو باشه حالا که اینجور شد قسمت آخر رو که براتون خوندم که خونه روبروی هم براتون به ارث گذاشته دروغ گفتم اونجا ننوشته از خودم گفتم(کاغذ را می اندازد و فرار می کند)

همه باهم:چی گفت؟

اسد:اون کاغذ رو بده من ببینم چی نوشته(می خواند)راست میگه خاک برسرمون وایستا توله سگ

پرستو:خفه ت میکنم

رامین:خانوم شما خودتون رو ناراحت نکنید

زری:این چوپونم نیست

(همه به بیرون می دوند دنبال حمید)

(فضای صحنه کم کم تاریک می شود و نور روی ننه می ماند صفحه ای روی گرامافون میگذارد و ازجا بلند شده دستی روی عکس پدر مرحوم خانواده می کشد )

 

امیرزارع زاده

89/12/20

دانشجوی کارشناسی ارشد جغرافیای طبیعی

...............................................................................................................


    نمایش نامه رؤیای گمشده                                                        

بر اساس داستانی از کارلوس فوئنتس

صحنه : میزی با یک صندلی شبیه به یک رستوران یا کافه معمولی

مردی روی صندلی نشسته ودر حالیکه قهوه می خوردروزنامه نیز می خواند که مطلبی توجه اورا به خود جلب می کند به طوری که سیگاری که دستش است خاکستر  آن  داخل قهوه می افتد .

صدای از بلندگو :  آگهی استخدام ، تاریخدان جوان ، جدی وباانظباط ومیانسال که به زبان فرانسوی تسلط داشته باشد ومدتی در فرانسه زندگی کرده باشد « چهارهزارپسو در ماه خوراک کامل ، اتاق راحت وتمیز برای کار و استراحت ، این فقط اسمه من   رو کم داشت و باید می نوشت به فلیپه مونترو نیازمندیم این واقعاً عالیه  مخصوصاً برای من معلم نیمه وقت مدرسه خصوصی که  تمام روز وشب روجون می کنم برای تنها 900 پسو واونم کلی با منت واعصاب خوردکنی با مدیر مدرسه ودانش آموزهای نیمه خفته که می بایستی کلی تاریخ حفظ میکردم و نوک زبونم بود تا دانش آموزهاحرمتم را نگهدارند ومسخره نکنند اوه ، آدرس « به روزنامه نگاه می کند » تلفنی در کار نیست فقط دونسلس 815 مراجعه کنید «دوباره به فکر می رود » اگر تا حالا کسی با شرایط من رفته باشه با تمام آرزوهای بی فرجام من را نقش برآب کنه چی ؟ باید زود برم زودتر از منی که به جای من آنجا برود وجایی که جای من است رو بگیرد «از روی میز بلند می شود و انعامی روی میز می گزارد وبیرون می رود .

صحنه تاریک  : نمایی از یک دسته ساختمان قدیمی به سبک فرانسه از پروژکشن نشان داده می شود . فلیپه وارد صحنه می شود آرام آرام ونظارگر ساختمان هاست .

صدای بلندگو : عجیب است که هنوز در خیابان دونسلس زندگی می کند تا حالا فکر می کردم کسی در مرکز قدیمی شهر خانه ندارد ولی نه گویی اینطور نیست وصدای نفس ، نفسهای گرم ونفسهای بی رمق از خانه ها می آید مغازه های کفاشی تعمیرات سمساری وداروخانه را می بینیم شماره 815 آره خودشه پیداش کردم دم در ایستادم و طبقه دوم ساختمان آنجای که سروصدای خیابان وبوقهای بی هدف وسوی چراغه جیوه ای خیابان و دادوبیداد کالاهای ارزان دم خیابان اونجا نمی رسد .خواستم در بزنم که دوباره گرامافون کهنه قدیمی یکی از مغازه ها توجه ام را جلب کرد این بار کوبه در را به صدا در آوردم تق تق گنگ در آرام باز شد و من وارد شدم بی سر وصدا وآرام همینکه در را بستم تمام صداها خوابید انگار همه به خواب زمستانی خرس ها رفته بودن واز این دنیای بی اعتنا خارج شده بودند .

« در این فاصله تغیر صحنه داده می شود در گوشه ای از صحنه میزی با چند صندلی یک سکوی بزرگ که گویی یک سکوی بزرگ در هال یک خانه بزرگ است . که در گوشه ای از آن پله دارد وجلوی سکو نرده قسمت پایین نرده دو در است که می چرخد یک وره آن عکسی از یک مجسمه و آن ور آن آینه ای تمام قد  وپشت نرده صندلی خواب پیرزن ، در گوشی دیگر از صحنه یک تختخواب ، مجسمه ها آینه ها وتنگ ها ی نقره ای و در کف صحنه فرشی قرمزوسه طناب نامرئی آویخته شده از سقف که پارچه سیاه برآن آویخته شده است »

صدای بلند گو : « در تاریکی »  در رو بستم و وارد دالانی  سرپوشیده شدم این باید حیاتی یا چیزی باشد چون بوی گل ها ورطوبت را کامل حس می کردم بوی ریشهای پوسیده وعطر خواب آلودی سنگین همه جا را فرا گرفته بود خواستم کبریتی روشن کنم

آئورا : نه نه لازم نیست خواهشم می کنم 13 قدم به جلو بردارید  سمت را ست تان به پلکانی  می رسید لطفاً از پله ها بالا بیایید پله ها 24 تاست بشمارید « در همان تاریکی صدای پای فیلیپه  در را باز می کند ونور صحنه می آید...نوری روی سکو ونوری روی فلیپه و شمعی کنار سر پیرزن»

صندلی در بالای سکو وپیرزن در روی آن ودر حال عقب و جلو رفتن روی صندلی

فیلیپه:سلام روز بخیر از آشنایی با شنا بسیار خوشبختم(جوابی نمی شنود)

فیلیپه:من فیلیپه مونترو هستم آگهی تان رو در روزنامه امروز خواندم و آدرس رو برداشتم و خدمت رسیدم

کونسئلو:بله

فیلیپه:ببخشید اینجا صندلی ندارید بنشینم

کونسئلو:نخیر

فیلیپه:از راه دوری آمده ام و خیلی خسته ام .....خب لطف کنید و کمی جلوتر بیاید تا ببینمتون(کونسئلو چراغی را روشن می کندمقداری روشن می شود) ممنون اینطور خیلی بهتره حداقل می بینمتون من آگهی تون رو خوندم

کونسئلو:بله می دانم شما چندبار حرفهایتان راتکرار می کنید،فکر می کنی برای اینکار مناسبی ؟راستی تحصیلاتتون چیه ؟

فیلیپه:فرانسه خوندم خانم

کونسئلو:کجا

فیلیپه:در پاریس خانم

کونسئلو:بسیار خوب خیلی خوشحالم که این رو می شنوم خیلی خوبه!بهتره به اصل مطلب بپردازیم ازعمر من خیلی باقی نمونده آقای مونترو.به همین دلیل تصمیم گرفتم اصلی که تمام عمرم آن رارعایت کرده بودم بشکنم وزیرپابگذارم و این بود که در روزنامه آگهی دادم

فیلیپه:بله منم به همین الان اینجا هستم

کونسئلو:پس شما قبول می کنید نه؟

فیلیپه:ا....چی رو قبول می کنم من هنوز چیزی نمی دانم و چیزی از شما نشنیده ام می خواهم بیشتر بدانم

کونسئلو:بله حتما...پس خوب گوش کنید من چهار پسو به شما می دهم

فیلیپه:بله اون رو هم می دونم در آگهی امروزتون خوندم

کونسئلو :آه   پس چاپش کردن

فیلیپه:بله چاپ شده بود

کونسئلو:مربوط به خاطرات شوهرم است ... یورنته...باید پیش از آنکه بمیرم مرتب شود دلم می خواهدمنتشر بشودچندوقتی است تصمیم گرفتم قبل از اینکه تابوت و قبرروببینم خاطرات یورنته که چاپ بشه

فیلیپه  : خوب اینرو که آقای یورنته خودشون می تونند بنویسند و انجام بدن چرا به خودشون نمی سپارید تازه خاطرات خودشون رو خودشون بهتر می نویسند و اینکه خاطرات هر کس چیز شخصیه

کونسئلو : ایشون 60 سال پیش مردن آقا ، اینها خاطرات ناتمام اونه من می خوام پیش از اینکه بمیرم نصفه ناتمام اون خاطرات تمام بشه وتکمیل بشه

فیلیپه : اما خانم برای نشوتن اون نصفه دیگه اش من چی باید بنویسم تازه من به سبک نوشتن شوهر شما آشنا نیستم ونمی تونم اون رو بنویسم و اگرم بنویسم مثل نصفه اول نیست

کونسئلو:من همه چیز رو به شما میگم و شماهم به شیوه نوشتن شوهرم آشنا می شیدکافیه فقط دست نوشته ها رو بخونید و یه مقدار مرتب کنیداون موقع است که می بینی می تونی بنویسی و علاقه پیدامی کنی و شایدم شیفته نوشتن او بشیددیدید چقدر روشن بود روشن......

فلیپه:بله می فهمم

کونسئلو:هر سئوالی هم داشتید می تونید تو وقتهای که من رو می بینید از من بپرسید..شما اینجا می مونید وهمین جا هم استراحت می کنید

فلیپه:بهتر است مزاحم شما نشوم می توانم جای دیگر باشم و دست نوشته ها رو بخونم و مرتب کنم تازه بهترم هست

کونسئلو:« حرف او را قطع می کند » شرط من اینست که شما اینجا زندگی کنید آقا وقت زیادی هم نداریم آقا .... آئورا ....آئورا « پیرزن تکانی می خورد او این تنها حرکت او در این مدت است از پشت سر فیلیپه دختر جوان دست کسنئلو را می گیرد در حال حرکت به سمت بیرون » ایشون آئورا دوست و مونس تنهاییهای من هستند .

فیلیپه : عصر بخیر خانم

کونسئلو: ایشون هم اقای مونترو هستند همونی که از خیلی وقته منتظر شون هستم اونی که می خواستم اومدن که خاطرات رو باز نویسی کنند ایشون از امرزو پیش ما می مونند

فیلیپه : « می خواهد چیزی دیگر بگوید نگاهش به آئورا می افتد » بله درسته من پیش شما می مونم  

« نگاهش در نگاه آئورا وچشمان سبزش گیر می کند »

کونسئلو : « خنده ای گوش خراش سر می دهد » از لطف شما بسیار سپاسگزارم چرا به فکر رفتی به چیز خاصی فکر می کنید .

فیلیپه : نه نه « نگاهش هنوز به آئورا ست » به دست مزد چهار هزار پسوی فکر می کردم چون به او احتیاج دارم و اینکه من از کار پژوهشی دقیق خیلی خوشم می آید چون بی نیاز از هر تقلا و سگ دو زندگی و سرو کله زدن با هر کس و ناکسی و ملاقات کسانی که واقعاً حوصله شان را ندارید .

« آئورا زن پیر را از اتاق را خارج می کند وخود بر می گردد »

آئورا : ساعتی دیگر برای شام منتظرتان هستیم « با خش خش دامنش که باکف صحنه تماس دارد از در آیینه ای بیرون می رود .

« فیلیپه در تنهای تمام اتاق را وارسی می کند و همه جای اتاق سرک می کشد در آینه دستی به سر وضع خود می کشد »

فیلیپپه : « زمزمه کنان » آئورا ... آئورا ... آئورا  « سیگار را روشن می کند »

« آئورا با شمع دانی در دست وشمعی روشن وارد می شود همراه با ورود او صدای گر

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : 7 بهمن 1391برچسب:, :: 5:3 :: توسط : "رضاسيدرشيد"

درباره وبلاگ
كورده ئه م سه رمه سه ريكه پرله سه وداي نيشتمان- چاوه كانم بؤكزي كوردانه ئه شكي ديته خوار
موضوعات
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تحليل مسايل روز و آدرس nian.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 37
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 43
بازدید ماه : 1744
بازدید کل : 101283
تعداد مطالب : 621
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 2